نگار...
نگار؟؟؟
گاهی وقتا زمونه همه حواسشو جمع میکنه تا ببینه تو چی و دوست داری تا همونو ازت بگیره...
کاش نفهمه من چقدر "دوستت دارم"!!!
ازم نگرفتت که...ولی جدامون کرد...ولی همیشه پیشمی...اینجا توی قلبم...
دوست دارم.
نظرات شما عزیزان:
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست
در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا
مانند کویری که در آن قافله ای نیست
می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست